هدیه بهشتی من

اولین دیدار محبوبم

1394/9/3 9:55
نویسنده : مامان سودی
195 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه شب تا نزدیکای اذان بیدار بودم خوابم نمیبرد.یکم دلگیر بودم و یکمی هم نگران از بابت فردا که چطور میشه و دکتر چی میگهبدبو

نماز صبح رو خواب موندم و صبح که بیدار شدم خیلی دمغ بودمدلخور.میخواستم بعد نماز صبح ختم قرانمو تموم کنم.با خودم عهد کرده بودم برای سلامتیت تا نوبت سونوگرافی یه قرانو ختم کنم.صبحانه خوردم و نشستم پای ختم قران.پشت سر هم همراه با صوت جزهارو میخوندم.وسطاش میرفتم یه سری هم به غذا میزدم اما نمیزاشتم زمان بره و خدایی نکرده زیر عهد و قرارم با خدا بزنمزیبا.

ساعت نزدیکای سه بود که راه افتادیم همراه بابایی به سمت مطب دکتر...تو مطب اولین مریض من بودم آخه چهل و پنج دقیقه زودتر رفته بودمخندونک.پرستار منو چکاپ فشار خون و وزن کرد و دید که لاغر شدم و گفت چرا وزن نگرفتی؟گفتم اصلا اشتها ندارم ...نازدونه من تو دلمه خوردمش دیگه چی بخورم آخهمحبتچشمک

خلاصه دکتر اومد و رفتم رو تخت دراز کشیدم واسه سونوگرافی.با نگرانی پرسیدم بچه هست؟سالمه؟قلبش چی؟دکتر با همون صورت جدی اما مهربون گفت صبر کن تا ببینمدرسخوان...منم صلوات میفرستادم و منتظر بودم .یه دفعه صورت دکتر خندون شد و گفت بعله بچه که هست قلبشم تشکیل شده و داره میزنه،پاشو بشین تا تو مانیتور نشونت بدمراضی.قند عسلمو دیدم و قلب نازنینش که روی صفحه میتپید محبتمحبت.فقط خداروشک میکردم و خیره به صفحه نگاه میکردم .بهت زده بودم یعنی منم مامان راس راستکی شدم؟؟؟خدایا هزار بار شکرت کنم بازم کمهفرشتهفرشته

دکترم از کاهش وزنم دلگیر شد و پودر ویتامین و مولتی ویتامین بارداری داد که بخورم.گفت الان نی نی غذا میخواد خیلی مهمه که وزنت زیاد بشه هاااادلغک

هنوز از مطب بیرون نیومده مامان جون و باباجون مشهدیت تماس گرفتنو خیلی از خبر سلامتیت خوشحال شدن و مامان جونت که صلوات نذر کرده بود رفت که نماز شکر بخونه.بعد هم مامان جون شمالیت زنگ زده و بهش خبر سلامتیت رو دادم و بعد هم خواهرا و مخصوصا خاله جون النازت که شده دکتر شخصی من و راه و بیراه بهش زنگ میزنم و با صبوری جوابمو میدهبوس و داداش گلم که ماشالا دایی جون دکترت کلی سفارش واسه سلامتیت کرد و نسخه بلند بالا برام پیچیدعینک

بعد دوستای گلم که با زنگ و پیام جویای حالت بودن.مهدیه جون،سارا جون ،آرام جون،مریم جون که از خدا برای همگی عزیزانم سعادت و سلامت رو آرزو دارم.بوس

تو راه برگشتم ...بابایی دیرش شده بود نتونستیم بریم فروشگاه سیسمونی اما از فروشگاه خانه و کاشانه برات اینارو خریدم .ان شاالله مبارکت باشه نازدونه خوش قدممتشویقبوس

محبتاینم خاطره دیدن روی ماه جنابعالی و اعلام حضور گرمتون در زندگی عاشقانه مامحبت

اینم عکس دردونم :

اینم هدیه هات:

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان زهرا
3 آذر 94 10:42
بسلامتی انشالله که خدای مهربون فرزندگلت رو به موقعش بده بغلت و کلی ببوسی و ناز و نوازشش کنی
مامان سودی
پاسخ
قربونت برم زهرا جون.خدا تو دلی شما رو هم سالم بده تو بغلتون و ما ببینیمش وفدای خوشگلیش بشیم