اولین خاطره حضور بی نظیرت
سلام قشنگم .خوبی؟امروز خوبه خوب غذا خوردی تا بزرگ بشی؟؟؟مامان قربون اون دست و پاهای کوچولویه نخودیت بشه مامانی از احوالات من اگر پرسیده باشی ملالی نیست جز شنیدن صدای قلب شما گلم امروز برات خاطره اون روزیو میخوام تعریف کنم که فهمیدم خدا شمارو به من داده اوایل مهر ماه بود که به مامان جونت گفتم برام از یه دکتر خوب وقت بگیرن اونم واسه اینکه مامانی فکر میکرد احتیاج داره یه دکتر متخصص چکاپش کنه.دو روز قبل عاشورا وقت دکتر گرفتیم و منم به بهانه و البته به عشق امام رضا که تو عاشورا منو طلبیده رفتم مشهد خونه مامان جون و باباجون.رفتم دکتر و از احوالاتم گفتم و گفت خب طبیعیه و فقط باید منتظر باشین تا ببینین خدا همین ماه یا تا یک سال دیگه بهتون ...
نویسنده :
مامان سودی
19:25